سیره شهدا 4 | سوزن نخ

     سوزن نخ

یک‌بار سربازی نزد من آمد و گفت: حاجی لباسم پاره شده و لباس دیگری ندارم که بپوشم. رفتم و بین هدایایی که بچه‌های دبستانی برای رزمندگان فرستاده بودند، گشتم. در میان نامه‌ها یک سوزن و مقداری نخ پیدا کردم که همراه با یک یاداشت بود. نامه را دختر بچه‌ای هشت،نه‌ساله فرستاده بود. با خط خودش نوشته بود:

رزمنده عزیز، من ارادت خاصی به رزمندگان دارم. امیدوارم دشمن را شکست بدهی. برایت سوزن نخ فرستادم تا اگر لباست پاره شد، آن را بدوزی و یک صلوات بفرستی.

گریه‌ام گرفت و سوزن و نخ را به آن سرباز دادم. او هم لباسش را دوخت و صلواتی فرستاد و به طرف سنگرش به راه افتاد. (خاطره از حسین علیخانی، مسئول ایستگاه صلواتی)

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی