حکایت ۴۴ | آزادی به سبک میرزا

آزادی به سبک میرزا

ظهر بود و مشغول خوردن غذا؛ «نان خشک و دوغ». ظرف غذا جلویش بود که نوکر پادشاه شهر آمد و ورقه‌ای را گذاشت جلوی او و گفت: «پادشاه گفته این را امضا کنید.»

مرحوم میرزا ابوالقاسم کبیر قمی نگاه کرد و دید یک حکم ظالمانه است. رو کرد به نوکر پادشاه و گفت: «این چیست که من می‌خورم؟» نوکر جواب داد: «نان و دوغ است.»

میرزا گفت: «برو به پادشاهت بگو میرزا ابوالقاسم نان و دوغ می‌خورد تا این چیزها را امضا نکند.» (به نقل از پله‌پله تا ملاقات خدا، ص 187)

ارزشش را دارد که انسان ساده زندگی کند ولی آزاده و جوان‌مرد بوده و زیر منّت کسی جز خدا نباشد.

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی