حکایت ۵۰ | دخترک فالفروش

دخترک فال‌فروش

از دخترک فال‌فروشى پرسیدند:

«چه می‌کنی؟»

گفت:

«از حماقت مردم لقمه نانی درمی‌آورم.»

پرسیدند:

«چگونه؟»

گفت:

«من در امروز خود مانده‌ام! و مردم فردای‌شان را از من سراغ می‌گیرند!»

 

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس
  • ۹۵/۰۶/۳۱

حکایت

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی