یادداشت اول ۵۶ | فرصتی به نام جوانی

فرصتی به نام جوانی

کوچولوها برای این‌که نشان دهند بزرگ شده‌اند، کارهای بامزه‌ای انجام می‌دهند. مثلاً کفش بزرگ‌ترها را می‌پوشند یا رفتارهای بزرگ‌ترها را تقلید می‌کنند. همین‌ها کمی که بزرگ‌تر می‌شوند و به سن نوجوانی می‌رسند، دوست دارند ریش به گونه داشته باشند و شبیه دانشجوها رفتار کنند.

اما این روند همیشه ادامه ندارد. کمی که انسان از جوانی‌اش بگذرد، کم‌کم سراشیبی عمر را حس می‌کند. گویی عمر مثل آب زلالی که از لای انگشتانش چکه می‌کند، دارد از دست می‌رود. آن‌جاست که ای‌کاش‌ها شروع می‌شود:

-        ای‌کاش وقتی مادرم زنده بود، بیش‌تر قدرش را می‌دانستم.

-        ای‌کاش آن بهترین دوستم را از خود نمی‌رنجاندم.

-        ای‌کاش عمرم را با بازی‌های بیهوده تلف نمی‌کردم و حرفه‌ای یاد گرفته بودم.

-        ...

حالا تا فرصت هست، باید کاری کرد. قدر خودت را بدان، انرژی جوانی روزی تمام می‌شود.

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس
  • ۹۵/۰۸/۱۳

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی