حکایت ۶۰ | ضعیف‌ترین حافظه‌ها

 

ضعیف‌ترین حافظه‌ها

در یک دهکده کوچک، معلم مدرسه از دانش‌آموزان خواست تا تصویری را از چیزی‌که برای‌شان بسیار با ارزش است، بکشند.
او با خود فکر می‌کرد که این بچه‌های فقیر حتماً تصویر بوقلمون و میز پر از غذا را می‌کشند.
یکی از بچه‌ها تصویر یک دست را کشیده بود. ولی این دست چه کسی بود؟
معلم بالای سر آن کودک رفت و از او پرسید این دست چه کسی است؟
کودک در حالی‌که خجالت می‌کشید، گفت: «خانم! این دست شماست.»
معلم به یاد آورد که از وقتی این کودک پدر و مادرش را از دست داده بود، به بهانه‌های مختلف پیش او می‌آمد تا خانم معلم دست نوازشی بر سر او بکشد.
یادمان باشد که کوچک‌ترین محبت‌ها از ضعیف‌ترین حافظه‌ها پاک نخواهد شد.

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس
  • ۹۵/۰۹/۱۳

حکایت

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی