حکایت ۶۸ | عکس یادگاری

عکس یادگاری

 در زمان‌های گذشته، پادشاهی تخته‌سنگی را در وسط جاده قرارداد و برای این‌که عکس‌العمل مردم را ببیند، خودش را در جایی مخفی‌کرد.

بعضی از بازرگانان و نزدیکان ثروتمند پادشاه بی‌تفاوت از کنار تخته‌سنگ می‌گذشتند و می‌گفتند که حاکم این شهر عجب مرد بی‌عرضه‌ای است و باوجوداین، هیچ‌کس تخته‌سنگ را از وسط برنمی‌داشت.

نزدیک غروب، یک فرد روستایی بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی که بود، تخته‌سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد.

 ناگهان کیسه‌ای در زیر تخته‌سنگ دید. داخل آن سکه‌های طلا و یک یادداشت پیدا کرد.
پادشاه در آن یادداشت نوشته بود: «سدهای زندگی را ناامیدوارانه نباید نگاه کرد، بلکه باید برای برداشتن آن‌ها کمک کرد.»

یادمان نرود در حوادثی همچون آتش‌سوزی، زلزله و... به جای گرفتن عکس یادگاری، راه را برای مأموران امداد باز کنیم و اگر می‌توانیم خود به کمک مجروحان بشتابیم؛ بی‌تفاوت نباشیم.

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس
  • ۹۵/۱۱/۰۶

حکایت

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی