شهدا ۸۵ | عکسش رو ندیدم

عکسش رو ندیدم

چند روز بعد از اینکه خبر پدر شدنش را داد، دیدم جلوی سنگر ایستاده، لبه‌ کاغذی شبیه نامه از جیبش زده بیرون.
گفت: «عکس لیلاست که برایم فرستادند.»
گفتم: «خب به سلامتی، بده ببینم دختر خانم این فرمانده لشکر چه شکلیه.»

 گفت: «هنوز خودم ندیدمش.»
گفتم: «چه بی‌احساس! خب عکسشو بیار بیرون...»
گفت: «راستش رو بخوای، می‌ترسم!»
گفتم: «از چی می‌ترسی؟»
گفت: «می‌ترسم تو این بحبوحه‌ عملیات، اگه عکسشو ببینم، مهر و محبت پدر دختری کار دستم بده و دلم بره پیش اون و...» (خاطره‌ای از شهید مهدی زین‌الدین، به نقل از تارنمای تبیان)

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس
  • ۹۶/۰۳/۱۰

شهدا

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی