حکایت ۸۸ | نامردی است!

نامردی است!

گویند پادشاهی نیمه‌شب خواب دید که زندانی‌اش بی‌گناه است؛ پس آزادش کرد و گفت حاجتی بخواه.

گفت: وقتی خدایی دارم که نیمه‌شب تو را بیدار می‌کند تا مرا رها کنی؛ نامردی‌است از دیگری حاجت بخواهم.

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس
  • ۹۶/۰۳/۳۱

حکایت

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی