در محضر قرآن ۹۶ | از هیچ چه می‌خواهی؟

از هیچ چه می‌خواهی؟

سراغ همه را گرفتیم. و دیدیم هیچ بودند.

***

شبانه از دست فرعونیان فرار کرد. هیچ‌چیزی برایش نمانده بود. دار و ندارش را رها کرد. خسته و تشنه و گرسنه و تنها به چاهی رسید. اطراف چاه شلوغ بود. دو دختر دور از چاه ایستاده بودند. کمکشان کرد تا گوسفندان‌شان را آب بدهند. موسی علیه‌السلام بی‌پناه و غمگین، کنجی نشست و با خدا خلوت کرد:

رَبِّ إِنّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیرٍ فَقِیرٌ[1]

خدایا! به هرچه از خیر بر من می‌فرستی، نیازمندم

دختران شعیب علیه‌السلام بازگشتند و از او خواستند نزد پدرشان برود. حضرت شعیب به موسی سر و سامان داد و یکی از دخترانش را به عقد او درآورد. حضرت موسی سال‌ها در آرامش کنار آنان زندگی کرد. هرچه نداشت، از خدا خواست و خدا همه چیز به او عنایت فرمود.



[1] قصص24

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی