باورکردنی هم نبود خب. تازه پلیاستیشن درآمده بود. خبرش پیچیده بود پدر و مادر بهروز رفته بودند مسافرت و بهروز خان بیمغز پنج شبانهروز بیوقفه نشسته پای بازی! خدا را شکر والدین بیعقلترش سررسیدند و پیکر بیهوش پسرجانشان را بردند بیمارستان؛ وگرنه، در فهرست کشتگان بازی نامش ثبت میشد. بعدها خودِ دیوانهاش تعریف میکرد یکیدوبار دستبهآب میرفته و با چند کیک و یک پارچ آب سرمیکرده و اصلاً نمیخوابیده! عمراً اگر تکاورهای ارتش چنین تواناییهایی داشته باشند. یا لَلعجب! آدمیزاد اینچنین نیروهایی دارد و آن را کجاها که صرف نمیکند. بازی میکند تا پای مرگ، ناگهان از هوش میرود و چشم باز میکند: نه سودی از بازی مانده، نه فرصتی برای بازگشت.
نظرات (۰)