سیره خوبان ۱۴۱ | خدمتگذار گمنام

 خدمتگذار گمنام

در دوران تحصیل برای کمک به بابای پیر مدرسه که کمر و پاهایش درد می‌کند، نیمه‌های شب، قبل از اذان صبح، به مدرسه می‌رود و کلاس‌ها و حیاط را تمیز می‌کند و به خانه برمی‌گردد. مدت‌ها بعد، بابای مدرسه و همسرش در تردید می‌مانند که جن‌ها به کمک آن‌ها می‌آیند! و در نیمه‌شبی «عباس» را می‌بینند که جارو در دست، مشغول تمیز کردن حیاط است.

برگرفته از کتاب پرواز تا بی‌نهایت، خاطراتی از سرلشکر خلبان عباس بابایی

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس
  • ۹۷/۰۵/۱۱

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی