حکایت ۱۴۸ | صلاح و مصلحت خدا داند و بس

صلاح و مصلحت خدا داند و بس

سعدی در بیان حکایتی می گوید:

موسی (ع)، درویشی را دید از برهنگی به ریگ اندر شده. گفت: «ای موسی! دعا کن تا خدا عزوجل مرا کفافی دهد که از بی‌طاقتی به جان آمدم.» موسی (ع) دعا کرد و برفت. پس از چند روز که از مناجات بازآمد، مرد را دید گرفتار و خلقی انبوه برو گرد آمده. گفت: «این چه حالت است؟» گفتند: «خمر خورده و عربده کرده و کسی را کشته. اکنون به قصاص فرموده‌اند.»

 

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس
  • ۹۷/۰۶/۳۱

حکایت

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی