شهدا ۹۵ | اون من بودم

اون من بودم

یکی از پاسدارها که اسلحه یوزی داشت، سرکوچه ایستاده بود و داد می‌زد: اگه مردی بیا بیرون، چرا رفتی قایم شدی، بیا بیرون دیگه. قصد بیرون آمدن نداشت؛ ضامن نارنجک را کشیده بود و مدام تهدید می‌کرد که اگر به سمتش برود، نارنجک را پرت می‌کند بین مردم. چند دقیقه‌ای به همین نحو گذشت. ناگهان آن منافق از پشت پله‌ها پرید بیرون. تا آمد نارنجک را پرتاب کنه همان پاسدار پاهایش را به رگبار بست؛ آن‌قدر با مهارت این کار را کرد که انگار عمری تیرانداز بوده است. دو سه سال بعد رفتیم تیپ ویژه شهدا. یک شب همین خاطره را برای کاوه تعریف کردم، گفت: این‌قدرها هم که می گوئی کارش تعریفی نبود. پرسیدم مگر شما هم آنجا بودی؟
خندید و گفت: اون کسی که تو می‌گی خود من بودم.
شهید محمود کاوه

منبع: آوینی

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی