حکایت ۹۶ | سرشت کم‌لگد

سرشت کم‌لگد

روزی شخصی پیش بهلول بی‌ادبی نمود.

بهلول او را ملامت کرد که چرا شرط ادب به جا نیاوری؟

او گفت: چه کنم آب و گل مرا چنین سرشته‌اند.

 

بهلول گفت: آب و گل تو را نیکو سرشته‌اند، اما لگد کم خورده است.

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی