حکایت ۱۷۶ | روزه دار واقعی

روزه­ دار واقعی

در ماه رمضان چند جوان، پیرمردی را دیدند که دور از چشم مردم غذا می­خورد. به او گفتند: «ای پیرمرد، مگر روزه نیستی؟» پیرمرد گفت: «چرا، روزه‌ام، فقط آب و غذا می­خورم.» جوانان خندیدند و گفتند: «واقعاً؟!» پیرمرد گفت: «بلی، دروغ نمی­گویم، به کسی بد نگاه نمی­کنم، کسی را مسخره نمی­کنم،
با کسی با دشنام سخن نمی­گویم، کسی را آزرده نمی­کنم، چشم به مال کسی ندارم و...، ولی چون بیماری خاصی دارم متأسفانه نمی­توانم معده را هم روزه­دارش کنم.»

بعد پیرمرد به جوانان گفت: «آیا شما هم روزه هستید؟» یکی از جوانان در حالی که سرش را از خجالت پایین انداخته بود، به‌آرامی گفت: «خیر، ما فقط غذا نمی­خوریم!»

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی