حکایت ۱۸۲ | من کدومم؟!

من کدومم؟!

وقتی ابوالحسن خرقانی از حق تعالی خواست «خدایا! مرا بـه من بنمای، آن چنان کـه هستم!» وی را بـه وی نمود با پلاسی آلوده و نجس.

او خود را می­نگریست و می‌گفت «من اینم؟!»

ندا آمد «آری!»

گفت «آن همه ارادت و شوق و زاری چیست؟»

ندا آمد «آن همه، ماییم. تو، اینی!»

تذکره الاولیاء عطار نیشابوری

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس
  • ۹۸/۰۳/۲۵

حکایت

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی