سیره خوبان ۱۸۷ | ام وهب های ایرانی

ام وهب­های ایرانی

حاج صادق آهنگران در بخشی از خاطرات خود می نویسد:

«اسماعیل فرجوانی» فرمانده تیپ یکم لشکر7 ولی­عصرعجل الله تعالی فرجه بود. او در یکی از عملیات‌ها مجروح گردید و یک دستش قطع شد. ایشان درعملیات والفجر 4 به شهادت رسید و پیکر پاکش، مانند مولایش اباعبدالله صلوات‌الله‌علیه سر در بدن نداشت. وقتی جنازه­ او را به اهواز آوردند، مادرش هم آنجا بود. به خاطر اینکه پیکر، سر در بدن نداشت، بچه‌ها اجازه نمی­دادند مادرش بالای سرش بیاید، اما ایشان کوتاه نمی­آمد و می­گفت: «هر طور شده من باید بچه­ام رو ببینم.» درنهایت، بچه­ها کوتاه آمدند و حاج­خانم توانست جنازه­ فرزندش راببیند. همه منتظر بودند صحنه­های دل­خراش و مویه مادر و خراشیدن صورتش را ببینند، اما مادر اسماعیل به‌قدری صلابت نشان داد که تعجب همه را برانگیخت.

حاج­خانم وقتی بالای پیکر بدون سر فرزندش آمد و با آن وضع مواجه شد، فقط سه بار بلندگفت: «مرگ برآمریکا، مرگ برآمریکا، مرگ برآمریکا» بعدزینب وار، بوسه­ای برحنجره­ جگرگوشه­اش زد و بدون گریه و زاری محوطه را ترک کرد. این صحنه تأثیرعجیبی روی من گذاشت. پس از آن، ماوقع را برای آقای معلمی شرح دادم و او هم نوحه­هایی با مضمون مادر، از جمله: «بیا ای مهربان مادر، کنار سنگر من» یا «ای مادر قهرمان، شد نوجوانت فدا» و... را سرود و من آن‌ها را اجراکردم.

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی