حکایت ۱۸۸ | رهبر موشان

رهبر موشان

موشی افسار شتری را گرفت و به راه افتاد. شتر به دلیل طبع آرامی که دارد، با وی همراه شد؛ ولی در باطن منتظر فرصتی بود تا خطای موش را به وی گوشزد کند. این دو به راه ادامه دادند تا کنار رودخانه‌ای رسیدند. موش از حرکت بازایستاد و شتر از او پرسید: «چرا ایستاده‌ای؟ تو رهبر و پیشاهنگ من هستی!» موش گفت: «این رودخانه خیلی عمیق است.» شتر پایش را در آب نهاد و رو به موش گفت: «عمق این آب فقط تا زانوست.» موش گفت: «میان زانوی من و تو فرق بسیار است.» شتر پاسخ داد: «تو نیز از این پس رهبری موشانی چون خود را بر عهده گیر.»

برگرفته از دفتر دوم مثنوی

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس
  • ۹۸/۰۵/۰۵

حکایت

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی