موشی افسار شتری را گرفت و به راه افتاد. شتر به دلیل طبع آرامی که دارد، با وی همراه شد؛ ولی در باطن منتظر فرصتی بود تا خطای موش را به وی گوشزد کند. این دو به راه ادامه دادند تا کنار رودخانهای رسیدند. موش از حرکت بازایستاد و شتر از او پرسید: «چرا ایستادهای؟ تو رهبر و پیشاهنگ من هستی!» موش گفت: «این رودخانه خیلی عمیق است.» شتر پایش را در آب نهاد و رو به موش گفت: «عمق این آب فقط تا زانوست.» موش گفت: «میان زانوی من و تو فرق بسیار است.» شتر پاسخ داد: «تو نیز از این پس رهبری موشانی چون خود را بر عهده گیر.»
برگرفته از دفتر دوم مثنوی
نظرات (۰)