او چند روز قبل از این که به جبهه جنگ اعزام شود، جهت دیدار برخی از بستگان خود به روستا رفت، ولی هنگام برگشت با جاده مسدود روبهرو شد.
او به سوی شهر شروع به دویدن نمود و این درحالی بود تابلو 20 کیلومتر به شهر را نشان میداد. در وسط آن جنگل دواندوان به سوی شهر حرکت میکرد که ناگهان چهار سگ به وی حملهور شدند...
او نهایتاً در حالی که داشت از حال میرفت به روستایی رسید و شخصی او را مکان داد.
و از صاحبخانه تقاضا نمود به هر نحوی شده وسیلهای فراهم کند تا به خانه برود تا از اعزام جا نماند...
راننده پرسید: خیلی خسته هستی، درسته؟ در پاسخ فقط این جمله را گفت: «دوازده کیلومتر راه را شبانه دویدهام تا به این روستا رسیدهام.»
(به نقل از تارنمای تبیان)
بچهها! ماها چقدر برای هدفمون میدویم؟
نظرات (۰)