کولهبار گناهانم بر دوشم سنگینی میکرد.
ندا آمد: «بر در خانهام بیا، آنقدر بر در بکوب تا در به رویت وا کنم...»
وقتی بر در خانهاش رسیدم، هر چه گشتم در بستهای ندیدم! هر چه بود باز بود.
گفتم: «خدایا بر کدامین در بکوبم؟»
ندا آمد: «این را گفتم که بیایی، وگرنه من هیچوقت درهای رحمتم را به روی تو نبسته بودم.»
کولهبارم بر زمین افتاد و پیشانیم بر خاک.
مهربان خدایم دوستت دارم.
قرار هفته: بچه ها بیایید این هفته با هم دیگه وعده کنیم که به خدا نزدیکتر بشیم، مثلا این هفته همه نمازامون رو سر وقت بخونیم.
نظرات (۰)