شهدا ۸۴ | دوپینگ توفیقات، با یک اجازه

دوپینگ توفیقات، با یک اجازه

تکفل [نگه‌داری] مادرش به عهده او بود و مادر هم در دار دنیا تنها همین یک فرزند پسر را داشت. اولین مأموریت جنگی که می‌خواستیم با هم برویم، قبلش گفت: «من باید برم از مادرم اجازه بگیرم.»

رفتیم پیش مادرش، ادب و احترامی که به مادرش گذاشت، از کمتر کسی دیده بودم. گفت: «مادر هم باید از رفتنم راضی باشی، هم از خودم. اون وقته که من با خیال راحت اعزام می‌شم.»

مادرش گفت: «فقط چون به خاطر اسلام می‌خوای بری، من راضی‌ام.»

آن روز وقتی آمدیم بیرون، عظیمی گفت: «[به خاطر اجازه مادرم] حالا مطمئنم توفیقاتم صد برابر می‌شه.» (خاطره‌ای از شهید غلام‌علی عظیمی، به نقل از کتاب خاطرات شگفت، ص 14)

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس
  • ۹۶/۰۳/۰۳

مادر

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی