در اردوگاه موصل بودیم. معمولاً گاهوبیگاه یک اردوگاه را تنبیه میکردند. مثلاً در آسایشگاهی که 150 تا اسیر در آن زندگی میکردند، دستشویی را 24 ساعت روی این 150 نفر میبستند و تنها یک مرتبه باز میکردند و موقع رفت و برگشت، با کابل بچهها را میزدند. یکی از برادران بسیجی ما که حدوداً 14 ساله به نظر میرسید، وقتی که در را باز کردند، هنوز کابل اولی را نخورده بود که از زیر دست آنها فرار کرد و کابل به دستها، او را دنبال کردند.
یکی از نگهبانها گفت: «خجالت نمیکشید؟ اگر شما در جبهه بودید، ده تا ده تا از دست این بسیجی فرار نمیکردید؟ حالا که این اسیر شما شده، اینطور با او برخورد میکنید؟»
(حماسههای ناگفته 4، 76)
نظرات (۰)