استادی با شاگرد خود از میان جنگلی میگذشت. استاد به شاگرد جوان دستور داد نهال نورسته و تازه بار آمدهای را از میان زمین برکند.
جوان دست انداخت و بهراحتی آن را از ریشه خارج کرد. بعد استاد به درخت بزرگی اشاره کرد: این را هم بر کن!
جوان هرچه کوشید، نتوانست. استاد گفت:
زشتیها و گناهان هم مثل درخت هستند. زود باید آنها را از جانت برکنی و نگذاری برای خودشان درخت شوند!
منبع: حکایات برگزیده
نظرات (۰)