حال ندارد از جایش تکان بخورد. تا به چیزی نیاز پیدا میکند، از اینوآن میخواهد کارش را راه بیندازند...
***
همه خستهوکوفته از اسبها و شترها پیاده شدند که جایی ولو شوند و آب و غذایی بخورند و چرتی بزنند. دیگر کسی نای راه رفتن نداشت. اما پیامبر به سوی مرکب بازگشت. اول فکر کردند که پیامبر از آنجا خوشش نیامده و باید دوباره راه بیفتند به سوی جای دیگر. اما دیدند رسول خدا برگشته که به شترش رسیدگی کند؛ پایش را ببندد و غذایش بدهد. ناراحت شدند. گفتند: «ای رسول خدا! چرا ما را فرمان ندادی که این کار را برایت بکنیم؟»
پیامبر فرمود: لا یسْتَعِنْ اَحَدُکُمْ مِنْ غَیرِهِ وَلَوْ بِقَضْمَةٍ مِنْ سِواکٍ.[1]
هرگز از دیگران کمک نخواهید، حتی برای گرفتن یک مسواک.
نظرات (۰)