گفتم: اصلاً چرا باید اینقدر خودمون رو زجر بدیم و پسته بشکنیم؟ پاشیم بریم بخوابیم.
با وجود اینکه او هم مثل من تا نیمهشب کار میکرد و خسته بود، گفت: نه، اول اینا رو تموم میکنیم بعد میریم میخوابیم. هر چی باشه، ما هم باید اندازه خودمون به بابا کمک کنیم.
یادم هست محمود مدام یادآوری میکرد: نکنه از این پستهها بخوری! اگه صاحبش راضی نباشه، جواب دادنش توی اون دنیا خیلی سخته.
اگر پستهای از زیر چکش در میرفت و این طرف و آن طرف میافتاد، تا پیداش نمیکرد و نمیریخت روی بقیه پستهها، خاطرش جمع نمیشد...
شهید محمود کاوه
نظرات (۰)