در محضر اهل‌بیت ۱۰۱ | دوست مخفی خدا

دوست مخفی خدا

به هیچ‌کس با چشم حقارت نباید نگاه کرد.

***

در آن خشک‌سالی عجیب، غلام سیاهی را دیدم که از جمعیت جدا شد، بالای تپه‌ای دوردست ایستاد، دست‌ها را بالا برد و چیزی زمزمه کرد. در همان حال، ابری پیدا شد. غلام با دیدن ابر، خدا را حمد کرد. تعقیبش کردم. وارد خانۀ زین‌العابدین (سلام‌الله‌علیه) شد. از حضرت تقاضا کردم آن غلام را به من بدهد. امام، او را به من بخشید.

غلام گفت: «چه چیزی باعث شد میان من و مولایم فراق بیندازی؟» ماجرا را گفتم. سر به آسمان کرد. گریان، از خدا خواست اکنون که رازش فاش شده، او را بمیراند. امام و دیگران نیز با او گریستند. وقتی با حالی منقلب به خانه رسیدم، فرستادۀ حضرت مرا از مرگش آگاه ساخت.[1]

أَخْفَى وَلِیَّهُ فِی عِبَادِهِ فَلَا تَسْتَصْغِرَنَّ عَبْداً مِنْ عَبِیدِ اللَّهِ[2]

خداوند دوستش را میان بندگانش پنهان داشته، پس هیچ بنده‌ای از بندگان خدا را کوچک نشمار



[1] اثبات الوصیه، ص 74

[2] رسول‌الله، الخصال، ج 1، ص 210

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس
  • ۹۶/۰۷/۱۹

خدا

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی