اگر خدا را بشناسیم، دست از پا خطا نمیکنیم.
***
راهزنها در کمین قافلۀ حاجیان بودند. امام سجاد (سلاماللهعلیه) به یکی از دزدان فرمودند: «از ما چه میخواهی؟» دزد بیشرمانه پاسخ داد: «شما را بکشم و اموالتان را غارت کنم.» امام پیشنهاد دادند که با رضایت خودشان نیمی از اموال خویش را به دزدان بدهند. نپذیرفت. حضرت خواستند که آنچه برای خرج سفر لازم است، بردارند و باقی را تقدیم راهزنان کنند. دزد همچنان گستاخی میکرد، حرف در گوشش نمیرفت و میخواست کار خودش را انجام بدهد. امام پرسیدند: «پروردگار و ارباب تو کجاست؟» گفت: «خواب است.» دستان حضرت به آسمان رفت و زمزمهای کردند. ناگهان دو شیر به راهزن حملهور شدند. امام فرمودند: «تو خیال کردهای پروردگارت غافل است و در خواب به سر میبرد؟!»[1]
وَ ما رَبُّکَ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ[2]
پروردگار تو از آنچه انجام میدهید غافل و بیخبر نیست
نظرات (۰)