آدمیزاد چه کارها که نمیکند. پدربزرگ خدابیامرز ما تعریف میکرد شبهای زمستان، آسمان هم به زمین م یآمد، باید شبنشینی انجام میشد. گاهی تا بالای زانو برف بود و باز بیخیال رفت و آمد نمیشدند. یک استکان چای و کمی به قول خودشان شبچره یا همان خوراکیهای مختصر شبانه. بعدش حرف از گاو مشحسن و قنات ده بالا و گاهی سیاست و گاهی مشکل فلان همسایه و خبر و بگو و بخند. گاهی هم یک باسواد پیدا میشد و کتابی بلندبلند میخواند و دیگران گوش میدادند و اظهار نظر میکردند. مثلاً باباجون کشتهمردۀ نسیم شمال بود و با وجود بیسوادی همهاش را حفظ بود! دیگر این آخریها رادیو هم یک گوشه برای خودش وزوز میکرد. وزوز ادامه داشت تا بچۀ نِقنِقویش، تلویزیون، کل جمع را دست بگیرد و کمکم بساط مهمانی و شبنشینی و امثالش را برچیند. با دست خودمان از همدیگر دور شدیم. آدمیزاد چه کارها که نمیکند
نظرات (۰)