خدای ناکرده گناهی مرتکب شده است؛ نگاهی حرام یا رفتاری ناپسند! اما به جای این که بازگردد، ناامید میشود و میخواهد اشتباه خود را تکرار کند... ولی بداند که هیچ وقت دیر نیست برای بازگشتن...
***
کاروانی نبود که غارت نکرده باشد و کسی پیدا نمیشد که از نام او و نوکرانش نترسد. حالا خودش آمده بود بالای دیوار خانهای برای دزدی. معلوم بود که کسی جلودارش نیست مگر صدای قرآنی که به زیبایی تلاوت میشد:
أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ
آیا وقت آن نرسیده است که دلهای مؤمنان در برابر ذکر خدا و آنچه از حقّ نازل کرده است خاشع گردد؟![1]
به خودش آمد. انگار از درون شکسته باشد. رو کرد به آسمان و گفت: «زمان آن فرارسیده است.» از آن پس، «فضیل» که به سرکردگی راهزنان مشهور بود، بزرگ نیکوکاران و عابدان روزگار شد.[2]
نظرات (۰)