نصرالدین که به سادگی و شوخی معروف بود، رفت نان بخرد. وقتی صف دراز نان را دید، تنبلیاش گل کرد و شیطان آمد سراغش: «به این جماعت بگو کوچۀ بغلی غذای نذری میدهند.» همین کار را هم کرد. ملت اولش باورشان نشد. بعد با خود گفتند: «نان که هست، اگر غذا واقعی باشد، نان میخواهیم چه کار؟» کمکم راهی شدند. آنقدر رفتند که خود نصرالدین هم شک کرد مبادا واقعاً غذا میدهند! خودش هم صف نان را رها کرد و رفت سراغشان!
حالا هم روزگاری شده. کسانی که معروفاند به دوز و دغل، هر حرفی میزنند بعضیها باور میکنند. بعد، نیازهای اساسیشان را رها میکنند و میچسبند به آن دروغها. بهقدری به آن شاخ و برگ میدهند که خود دغلکارها هم باورشان میشود. در جهان رسانه این دروغگوها کم نیستند. حواسمان هست؟
نظرات (۰)