تا اتفاقی میافتد، سریع رگهایمان میزند بیرون! همه که دشمن نیستند!
*
با تندی از رسولالله (ص) کمک مالی خواست. حضرت به او چیزی دادند. عرب بخشش پیامبر را کم شمرد. با پرخاش کمک بیشتری طلبید. اصحاب به خشم آمدند و خواستند با او درگیر شوند. رسول خدا مانع شدند و او را به خانه بردند. در خانه کمک بیشتری به او کردند. عرب وضع سادۀ زندگی حضرت را دید و خیالاتی که از زندگی شاهانه داشت پرید. راضی شد و تشکر کرد. پیامبر میترسیدند اصحاب به او آسیب بزنند: «همین تشکر را در جمع میگویی تا اصحاب هم بدانند راضی شدهای؟»
وقتی همین تشکر را در جمع تکرار کرد، حضرت فرمودند: «اگر آزادتان گذاشته بودم، حتماً این اعرابى بدبخت به دستتان کشته شده بود و در چه حال بدى کشته شده بود، در حال کفر و بتپرستى. ولى مانع دخالت شما شدم و خودم با نرمى و ملایمت او را آرام کردم.»[ کحل البصر، ص 70]
لَو کُنتَ فَظّاً غَلیظَ القَلبِ لأنفَضّوا من حَولِکَ[ آل عمران 159]
اگر درشتخوی سنگدل بودی، از پیرامونت پراکنده میشدند
نظرات (۰)