در محله با دمپایی کارتبازی میکردیم و همیشه تمام کارتهای فوتبالی برای من میشد؛ اما مشکل اینجا بود که رفیقم باز هم مقاومت میکرد و رجز میخواند. فکری به ذهنم زد که تمام کارتهای مغازه را بخرم. برای همین با این کار توانستم کارتها را گرانتر بفروشم که دیگر رفیقم نمیتوانست بخرد و بقیه کسانی هم که میخریدند، باعث میشدند من سود کنم.
اما نقشه من توسط بابام نقش بر آب شد، چون وقتی که همه کارتها را خریدم، به من شک کرد و شروع به بازجویی کرد. من هم مثل مرغ پرکنده جواب میدادم. بابا گفت: «این کار تو مصداق احتکار است که عدهای در کشور انجام میدهند و باعث بالا رفتن قیمتها میشوند.»
نظرات (۰)