چند بار اتفاق افتاده بود که کنار جاده، وقتی از این ده به ده دیگر میرفتیم، میدید که بچهای کنار جاده نشسته و دارد گریه میکند. ماشین را نگه میداشت، پیاده میشد و میرفت بچه را بغل میکرد. صورتش را با دستمال پاک میکرد و او را میبوسید. بعد همراه بچه شروع میکرد به گریه کردن؛ ده دقیقه، یک ربع، شاید هم بیشتر.
برگرفته از کتاب چمران، انتشارات روایت فتح
نظرات (۰)