مدتها بود تو کف کفش آدیداس بود!
بالاخره یه روز پولش جور شد و کفش رو خرید.
خوشحال و خندون رفت خونه. میخواست کفشهاش رو به بقیه نشون بده که دید انگار همه ناراحتن.
باباش هم خونه بود. به مادرش گفت: «بابا باید سر کار باشه!»
مامانش گفت: «امروز تعدیل نیرو داشتن! کارگاه تولید کفش تعطیل شد! دیگه کسی کفش ایرانی نمیخره! راستی چی خریدی؟!»
(راستی، کمکم بوی ماه مهر میاد؛ لباس و لوازم تحریرت رو ایرانی میخری؟)
نظرات (۰)