اقتصاد مقاومتی ۱۵۴ | بالا و پایین شهرمان(۱)

بالا و پایین شهرمان(1)

در بالاشهر شهرمان بودیم. هرچقدر سرم را بالا می‌آوردم، ارتفاع این ساختمان‌ها تمامی نداشت. بی‌درد چی ساخته! ماشین‌های اینجا را من در بازی رایانه‌ای دیده بودم؛ عجب گرافیکی داره. هرکسی دستش یک سگ پشمالو بود که خودش را به صاحبش می‌مالید و لیس می‌زد. بعد رفتیم به محله‌ای در پایین‌شهر که بهش حلبی‌آباد می‌گفتند. هرچقدر سرم را بالا می‌آوردم، چیزی جز دود نمی‌دیدم. دو طرف کوچه دوستانی بودند که داشتند افاضه فیض می‌کردند و خانه‌ای را دیدم که جلویش صف طولانی‌ای برای خرید وسایل خودسازی(!) ایجاد شده بود. ماشین‌های اینجا را در سِگا هم ندیده بودم و دلم نمی‌آمد نزدیکشان شوم.

خلاصه این فاصله طبقاتی اصلاً برایم قابل تحمل نبود که به پدرم گفتم....

 

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی