حکایت 17 | رنج‌های دوست‌داشتنی آهنگر

 رنج‌های دوست‌داشتنی آهنگر

آهنگری با وجود رنج‌های متعدد و بیماری‌اش عمیقاً به خدا عشق می‌ورزید. روزی یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت،از او پرسید: «تو چگونه می‌توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می‌کند، را دوست داشته باشی؟»

آهنگر سر به ‌زیر آورد و گفت: «وقتی که می‌خواهم وسیله آهنی بسازم،یک‌تکه آهن را در کوره قرار می‌دهم.سپس آن را روی سندان می‌گذارم و می‌کوبم تا به شکل دلخواه درآید.اگر به صورت دلخواهم درآمد،می‌دانم که وسیله مفیدی خواهد بود،اگرنه آن را کنار می‌گذارم. همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ، مرا در کوره‌های رنج قرار ده ،اما کنار نگذار.»

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس
  • ۹۴/۱۱/۱۳

حکایت

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی