آخر هفته رفتیم کانادا؛ منظورم روستای آبا و اجدادیمان است. دیدم مردان روستا گیاههای دارویی سر زمینشان را به دلال از شهر آمده با قیمت خیلی کم میفروشند. از یکی از مردها پرسیدم: «حاج اصغر، اسم این گیاه چیه؟» گفت: «اسمش مریمگلی است.» یاد دیروز افتادم که مادرم به خاطر گلودردم این گیاه را برایم خرید و خوردم، اما قیمتش چندبرابر اینی بود که اینجا دلال میخرد. یک فکری به ذهنم خطور کرد...
با چندنفر مشورت کردم و با کمک اهالی روستا یک دستگاه بستهبندی و خشککن خریدیم تا اهالی بتوانند درآمدی بیشتری داشته باشند. بعد از مدتی به نتیجه هم رسید.
نظرات (۰)