حکایت ۱۶۳ | امیر با عزت

امیر با عزت

امیرْ جهاندار و دادگر و در پی ترقیات دولت و ملت و آبادکننده خانه رعیت و همه هَمّش شرف ایرانیت بود تا جایی که روزی او را خبر دادند شخصی دَه دیزی پر کله را روی کله گذارده و در کوچه که راه می رود سَرین (کفل) را می چرخاند. او را خواست و فرمود: «اگر دیگر چنین رفتاری کرده، شکمت را پاره می‌کنم.» مَحرمانش عرض نمودند: «این پهلوانی و نیروی بدنی خود را جلوه می‌دهد، گناهی ندارد.» فرمود: «چنین نیست. سُفَرای خارجه در طهران رفتار او را نقش برداشته، به اروپا می‌فرستند و در تماشاخانه‌های فرنگ می‌نمایند که رفتار جنس ایرانی لغویاتی است و درخور استقلال نیستند و من می‌خواهم رحجان اشرفیت و اکملیت و نجابت ایرانی را بر تمام عالم مُبرهن دارم.»

میراث اسلامى ایرانى، دفتر هشتم

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس
  • ۹۷/۱۰/۱۵

حکایت

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی