یادمه اولین جملهای که یاد گرفتم «بابا آب داد» بود، اما الآن جملهای که درباره آب میشنوم این است که «آب هست، اما کم است.» وقتی اخبار را نگاه میکنم، از یمن و بیآبی آنجا میگویند، اما این جملات را وقتی فهمیدم که از طرف مدرسه به اردوی نظامی رفتیم. وقتی آنجا رسیدیم، به ما اسلحه و قمقمه آب دادند و در کویری ما را رها کردند تا خودمان آب و نانمان را تهیه کنیم... از تشنگی داشتیم هلاک میشدیم، چون همان اول کار قمقمه آب را بیجا تمام کرده بودیم و آفتاب هم ولکن ما نبود تا اینکه رسیدیم به متروکهای... چشمتان روز بد نبیند. آنجا بود که به خاطر اسراف در آبمان، مجبور شدیم از آفتابه در سرویس بهداشتی آب بخوریم.
نظرات (۰)