صحبت سر قیمت گوشت و مرغ بود که مادرم گفت: «دیروز فروشگاه شهرداری اعلام کرد فردا گوشت و مرغ میاریم. امروز صف ملت تا در خانه ما کشیده شده بود. انگار نه انگار که هر دفعه با مردم حرف میزنی از بیپولی نالهشان لایه اوزون را سوراخ کرده.» از اون طرف زنداداش هم گفت: «دوستهایم از الآن رفتهاند لباسهای عیدشان را گرفتهاند، چون شنیدهاند عید لباسها گران میشود.» داداشم هم صدایش بلند شد که «بازار دیگر جای سوزن انداختن ندارد از بس که شلوغ است.» دود از سرم بلند شد که مردم با اینکه پول دارند، باز هم بعضی مردم ناشکری میکنند و قانع نیستند.
نظرات (۰)