در یادمان دیدیم پدر و مادری به جای سر فرزندشان، مزار پسر شهیدشان را نوازش میکنند. فردای امروز یادواره شهدای هویزه بود. البته که شبهای قبلش باران زیادی هوای هویزه را اشکآلود کرده بود. انگار که قطرهها هم شهید علمالهدی و رفقایش را میشناسند. بعد از مراسم با رفیقم در محوطه یادمان قدم میزدیم که یک دریاچه کوچک آب دیدیم. به دوستم گفتم: «این در این بیابان چه کار میکند؟» گفت: «چون خاک اینجا سفت است، آب دیر نفوذ میکند.» با خودم گفتم: «اینها مثل سدهای سیار میماند که باعث میشود آبها اسراف نشود و قابل بهرهبرداری باشد.»
نظرات (۰)