دو شاهزاده در مصر بودند ، یکی علم اندوخت و دیگری مال اندوخت. عاقبتالامر آن یکی علامه عصر گشت و این یکی سلطان مصر شد. پس آن توانگر با چشم حقارت در فقیه نظر کرد و گفت: «من به سلطنت رسیدم و تو همچنان در مسکِنت بماندی.» گفت: «ای برادر، شکر نعمت حضرت باریتعالی بر من واجب است که میراث پیغمبران یافتم و تو میراث فرعون و هامون. که در حدیث نبوی (ص) آمده: العلماء ورثـة الانبیاء.»
من آن مورم که در پایَم بمالند --- نه زنبورم که از دستم بنالند
کجا خود شکر این نعمت گزارم --- که زور مردمآزاری ندارم؟
گلستان سعدی
نظرات (۰)