شام آن شب سبزیپلو با تن ماهی بود. حاجی مشغول قاطی کردن پلو با تن بود که یهو رو کرد به عبادیان و گفت: «شام بچهها چیه؟» و جواب گرفت: «همین.» اما چون عبادیان به صورت حاجی نگاه نکرد، شک کرد و گفت: «واقعاً همین؟!» باز هم بدون اینکه به حاجی نگاه کند، آرام گفت: «تن را گذاشتیم فردا ظهر بدهیم.» حاجی قاشق را زمین گذاشت و از سفره عقب رفت. عبادیان گفت: «به خدا حاجی فردا ظهر بهشان تن میدهیم.» حاجی هم گفت: «به خدا من هم فردا ظهر میخورم.»
منبع: تبیان
شهید حاج محمدابراهیم همت
نظرات (۰)