گفت: شبی در مسجد بودم و از سرما آرامم نبود. و در وقت دعا یک دست پنهان کردم . راحتی عظیم از راه دیگر دست بر من رسید. در خواب شدم . هاتفی آواز داد که: «یا سلیمان! آنچه روزی آن دست بود که بیرون کرده بودی دادیم، اگر آن دست دیگر نیز بیرون بودی، نصیب وی نیز بدادمی.» سوگند خورد که هرگز دعا نکنم مگر هر دو دست بیرون کرده باشم.
تذکرة الاولیاء عطار نیشابوری
نظرات (۰)