خیلی وقت بود که توی منطقه عملیات محرم مشغول تفحص شهدا بودم؛ دیگر عشایر منطقه هم من رو میشناختند و اگر پیکر شهیدی را میدیدند، خبرم میکردند؛ یک روز یکی از عشایر چوپان به نام «غلامی» با بنده تماس گرفت.
ـ سه تا شهید پیدا کردم سریع بیا پیکرها را ببر.
ـ باشه میام.
ـ نه الان خودت را برسان؛ با تو کار دارم.
تعجب کردم که چرا اینقدر اصرار میکند؛ خودم را به جایی که گفته بود رساندم؛ سه شهید را دیدم.
غلامی میگفت: «چند وقت این شهدا را اینجا دیدم، هر وقت خواستم به شما زنگ بزنم بیایید، موفق نشدم. تا اینکه شب گذشته در عالم خواب خانمی را دیدم که البته اجازه نگاه کردن به صورتش را نداشتم، ایشان به من فرمودند: چرا تماس نمیگیری بیایند بچههای من را ببرند؟ از خواب بیدار شدم، حیران بودم، نمیدانستم این خانم که بود. خواب را برای مادرم تعریف کردم؛ مادرم گفت: ایشان خانم حضرت زهرا(سلام الله علیها)، مادر شهدا بودند. سریع برو و به مأمور تفحص منطقه بگو بیایند و شهدا را ببرند.
راوی: «حاج جعفر نظری» از جستجوگران منطقه شهرانی، منبع سایت خادمین
نظرات (۰)