یه روز داخل مترو صندلیم رو به یک پیرزن دادم
در حقم دعا کرد و گفت:
جوان دعا میکنم پیر شی اما هیچوقت نوبتی نشی
سؤال کردم: حاجخانم نوبتی دیگه چیه ؟
گفت: فردا که ازکارافتاده شدی و قدرت انجام کارهای عادی روزانت رو نداشتی، بین بچه هات به خاطر نگهداریت دعوا نشه که امروز نوبت من نیست. من نگهش نمیدارم، نوبت توست. از خداوند درخواست دارم که به تمامی ما انسانها عمر با عزت عطا کند و هیچ کدوم ما هیچوقت نوبتی و محتاج نشیم!
نظرات (۰)