پادشاهی به وزیرش گفت: «اگر تا فردا صبح پاسخ این پرسشها را ندهی، تو را عزل میکنم؛ خدا چه میخورد، چه میپوشد و چه کار میکند!» وزیر درمانده شد. غلامش پرسشها را شنید و گفت: «اینها که کاری ندارد. خدا غم بندگانش را میخورد و گناهان و رازهای آنان را میپوشد، اما برای پاسخ پرسش سوم باید بازگردی و لباس وزارت را تنِ من کنی تا نزد شاه بروم.» وزیر که از جوابهای جالب غلام تسلیم شده بود، همین کار را کرد. پادشاه پاسخ دو پرسش را شنید و منتظر سومی بود که غلام و وزیر با لباس همدیگر وارد شدند. شاه متحیر پرسید: «این چه حالت است؟!» غلام گفت: «این همان کاری است که خدا میکند؛ غلامی را در خلعت وزیری و وزیری را در لباس غلامی درمیآورد.»
نظرات (۰)