سیره خوبان ۱۸۸ | وقف بسیج

وقف بسیج

دو روز بعد از مراسم عروسی­مان که هنوز گاز خانه­مان وصل نشده بود، صبح بلند شدم دیدم آقا مصطفی خانه نیست. زنگ زدم بهشان. گفتند: «بچه­ها را بردم اردو!» گفتم: «آخر مرد مؤمن! گاز خانه­مان هنوز وصل نشده، آن‌وقت بچه‌ها را بردی اردو؟» گفتند: «آخر اگر الآن نمی­بردم، دیگر می­خورد به ماه رمضان و دیگر نمی­شد اردو ببریم.»
زندگی­شان وقف بسیج بود.

نقل از همسر شهید سید مصطفی صدرزاده

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس
  • ۹۸/۰۵/۰۵

بسیج

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی