استری و شتری با هم دوست بودند. روزی استر به شتر گفت: ای رفیق! من در هر فراز و نشیبی و یا در راه هموار و در راه خشک یا تر همیشه به زمین میافتم ولی تو بهراحتی میروی و به زمین نمیخوری. علت این امر چیست؟ بگو چه باید کرد. درست راه رفتن را به من هم یاد بده!
شتر گفت: دو علت در این کار هست: اول اینکه چشم من از چشم تو دوربینتر است و دوم اینکه من قدّم بلندتر است و از بلندی نگاه میکنم. وقتی بر سر کوه بلند میرسم، از بلندی همه راهها و گردنهها را با هوشمندی مینگرم. من از سر بینش گام برمیدارم و به همین دلیل نمیافتم و بهراحتی راه را طی میکنم. تو فقط تا دو سه قدم پیش پای خود را میبینی و در راه دوربین و دوراندیش نیستی.
براساس: داستانهای مثنوی معنوی
نظرات (۰)